به گزارش میراث آریا، نحوه ساخت و ماندگاری اهرام ثلاثه مصر، مدت زمان درازی است که فکر و اندیشه باستانشناسان، پژوهشگران و مصرشناسان را به خود مشغول ساخته است.
معمایی که پاسخهای فراوانی را پیش روی خود دید اما هیچکدام را مناسب و در خورد خود نیافت. اما پس از گذشت سالها،محققی نروژی پاسخ این معمای قدیمی و حل نشدنی را ارائه کرد که پاسخی شایسته به چگونه ساخته شدن اهرام بزرگ مصر بود.
از مدتها پیش دو سوال عمده در خصوص وزن و سنگینی سنگهای به کار رفته در ساختمان اهرام ثلاثه ذهن محققان را به خود مشغول کرده و آنها را دچار سردرگمی کرده بود. سئوالاتی که طرح آن، سالها باستانشناسان را در مورد چگونگی بنا شدن این سازههای عجیب با خود همراه کرده بود: مصریان چگونه میدانستند که این سنگهای عظیم را دقیقا در چه نقطهای قرار دهند؟ و چگونه یک معمار میتوانست با استفاده از 10 هزار نیروی کاری از سواد بی بهره بودند، این طرحهای دقیق را جز به جز به انجام برساند؟
این سئولات و پرسشهایی از این دست، دغدغههایی بودند که ذهن جستجوگر دانشمندی همچون اوله جی بایرن، استاد معماری دانشکده علوم و تکنولوژی دانشگاه نروژ را در زمانی که روی هرم برزگ خوفو در جیزه مطالعه میکرده را به خود مشغول ساخته بودند.
هرم خوفو که آنرا هرم کیاپس نیز مینامند از جمله اهرامی بود که در حدود 2.3 میلیون سنگ به وزن کلی هفت میلیون تن در آن به کار رفته ارتفاعی 146 متری داشته و از بلندترین هرمهایی بود که در حدود چهار هزار سال پیش بنا شده بود.
آنچه که بایرن موفق به کشف آن شد بسیار ساده بود. وی در بررسیهای خود دریافت که مصریان روشی کاملا پیشرفته را برای ساخت اهرام ابداع کرده بودند. آنها با اختراع شبکههای ساختمانی، سیستم اندازه گیری سازههای را از خود بنا جدا کرده و سپس فشاری را روی آن ایجاد می کردند. عملی که در علم امروز به آن مهندسی یا معماری میگویند.
وی پس از مطالعه روی سی هرم باستانی مصر موفق به کشف راه حلی بسیار دقیق در روش مهندسی مصریان باستان شد که به موجب آن، مصریان میتوانستند به بلندترین با مرتفعترین نطقه اهرام و با نهایت دقت دست پیدا کنند.
بایرن توانست با کاوش و طراحی نحوه ساخت این هرم نه تنها اسناد و مدارکی امروزی از آن را به دست آورد بلکه، روش ساخت تمامی اهرام مصر در دورههای مختلف را نیز ثبت کند.
به اعتقاد بایرن، پیدا کردن روش معماران مصر باستان در ساخت اهرام این توانایی را به وی داد تا علاوه بر کشف ابعاد مهم ساختمان یک هرم، ساختمانی امروزی را با روش و اندازهگیریهای شناخته شده در مصر قدیم طراحی کرده و بسازد.
کارشناسان معتقدند، اگر اصول اثبات شده در تحقیقات بایرن درست باشد، باستانشناسان به نقشهای جدید دست پیدا خواهند کرد که نشان میدهد اهرام مصر مجموعهای از سنگهای سنگین و عظیم الجثه و بدون ساختاری خاص نبوده اند بلکه ساختمانی یکپارچه و با زوایا و مهندسی دقیقی بوده اند
بسیاری از جوانان تصور میکنند که زندگی مشترک وشرایط به وجود آمده در زمان ازدواج مانند شرایطی است که در زمان دوستی یا نامزدی بین دو طرف حاکم بوده است و مقایسه بین این دو شرایط برای تعدادی از زوج ها باعث شده تا بدبینی خاصی نسبت به زندگی مشترک داشته باشند . در حالی که دنیای دوستی و نامزدی دنیای بسیار متقاوتی از زندگی مشترک میباشد.
دنیای دوستی دنیای رویاها و ایده آل هاست در حالی که زندگی مشترک دنیایی کاملا حقیقی و ملموس است . دنیایی که در آن خوبی ها و بدی ها در کنار یکدیگر است و تنها میتوان با تلاش و کوشش و صبوری دنیای ایده آلی ساخت . دنیای دوستی سراسر شیرینی ، امید و شرایط مطلوب است . اینجا مرد مورد علاقه ات کاملا در اختیار توست . برای با تو بودن به اندازه کافی فرصت دارد تنها به تو میاندیشد و به همه خواسته هایت تن در میدهد . زن مورد علاقه ات به همان گونه است که تو میخواهی ، تنها به فکر توست و برای رضایت و خوشنودیت تلاش میکند
در زمان دوستی از گذشته خود به راحتی صحبت میکردی ، از همه خواسته هایت بی پرده سخن به میان میآوردی و احساس میکردی که گذشته و حالت از خودت میباشد . و آزاد هستی تا در انتخاب خود تجدید نظر کنی . همه چیز را عاشقانه مینگریستی و از کمی ها و کاستی ها به راحتی میگذشتی چون باور داشتی که باید این زندگی رویایی را شیرین نگاه داشت و برای شیرین بودن آن باید از عیب ها گذشت . اما همین که وارد زندگی مشترک میشوی شرایط کاملا تغییر میکند . اینجا دیگر صحبت از تحمل کردن است . اینجا صحبت از یک عمر زندگی است . اینجا خوبی و بدی، شیرینی و تلخی و زشتی ها و قشنگی ها در کنار همدیگر است . در دنیای دوستی محبوب تو خود را به شکلی ایده ال به تو ارایه میکرد اما در زندگی مشترک تو باید از او یاری ایده آل بسازی
دنیای دوستی دنیای نیاز های عاطفی، و نیازهای غریضی است . در این دنیا برای رسیدن به خواسته هایت باید محبوب و مطلوب دوستدار خود باشی . اینجا رفع نیاز هایت در ردیف اول اولویت های زندگیت میباشد بنا براین خود را برای برآورده شدن نیاز های عاطفی یا دیگر نیاز های غریضی خود آماده میکنی . اما در زندگی مشترک با برآورده شدن این نیازها، مسائل دیگری در اولویت زندگی قرار میگیرند . ومردان براساس ساختار مغزی ونوع وظیفه ای که در طول تاریخ آفرینش بر عهده آنها گذاشته شده کار و موفقیت های اجتماعی خود را در راس همه امور قرار میدهند . اما زنان ایده آل ترین شرایط زندگی برای آنها زمانی بود که مرد مورد علاقه شان تنها به آنها فکر میکرد و هیچ چیز جز زن محبوب شان در اولویت کار آنان نبود
اما با ادامه زندگی و هویدا شدن نیاز های اساسی دیگر مرد، زنان از رابطه معشوقانه خود سر خورده شده و تصور میکنند که: محبت و عشق مرد مورد علاقه آنها کم رنگ شده است . بنا براین نسبت به همه روابط مشترک حساس شده که این حساسیت تصور سلطه طلبی و زیاده خواهی زنان را در افکار مردان پرورش میدهد . و این مسئله خود باعث میشود تا در برابر نیاز عاطفی و احساسی زنان واکنش های منفی از خود بروز دهند . اینجا یک رابطه ساده وعاطفی تبدیل به رابطه ای پیچیده و پر از شک و ظن میشود . که حل آنها تنها به دست روانکاوان متبحر انجام میپذیرد .
بزرگترین اشتباه زنان در این مرحله از زندگی این است که به حساسیت های خود دامن بزنند . یا بین خود و محبوبشان فاصله ایجاد کنند . یا تصور کنند که اگر با مردی دیگر ازدواج میکردند عشق آنها همیشه پر رنگ و ثابت بود .
در حالی که همه مردان برای آشنا شدن به روحیات زنان و تطبیق دادن روحیات خود با زنان مورد علاقه شان نیاز به کسب مهارت عشق ورزی دارند که این وظیفه اصلی هر زنی است که مرد مورد علاقه خود را درمهارت بیان احساسات درونی و عشق ورزی متبحر کند . او باید خود را به مرد مورد علاقه خود نزدیک تر کرده و به او بفهمانند که من یک زنم . من کانون عشق و عاطفه هستم . من دوست دارم وقتی با من زیر یک سقف هستی دنیای مردانه خود را فراموش کنی و چون من تو هم به یک کانون عشق و محبت تبدیل شوی . همچون زمانی که آرزوی با هم بودن را در سر میپروراندیم . محبت تو برای من تنها زمانی که نیاز جنسی داری برایم کافی نیست بلکه من باید دایم و پیوسته از تو انرژی محبت و عشق بگیرم تا بتوانم شاداب و با طراوت زندگی کنم .
زنان تصور نکنند که تنها با بیان یک بار این جملات و ظیفه آموزش مرد مورد علاقه خود را به پایان رسانده اند . بلکه این کار نیاز به پشتکار و به کار گرفتن فنون و جذابیت های زنانه است . چون مردان وظیفه مهارت عشق ورزی و بیان احساسات خود را فراموش میکنند چون این وظیفه اصلی آنها نیست و نیمکره مغز آنان که وظایف غیر احساسی و عاطفی را به عهده دارد بزرگتر از نیمکره مغزی است که وظیفه عاطفی و احساسی را به عهده دارد . در ضمن مردان موجودات تنوع طلبی هستند که اگر آنان را رها کنید زنی دیگر را همچون شما اسیر نیازهای عاطفی و جنسی خود میکنند .
در دنیای دوستی همه روابط عاشقانه و بی عیب و ایراد است اما در زندگی مشترک این عشق ها کم رنگ شده و عیب ها خود را نمایان میسازند . در این نوع زندگی باید از خرد و اندیشه کمک گرفت و به خود و محبوبمان بفهمانیم که هر انسانی دارای معایب و محاسنی است . و پیدا کردن فردی که فقط خوبی در او باشد محال است همانطور که خودم یا شما دارای نقاط ضعف و عیب هایی هستیم .
تصور ما این است که کمک کردن به متکدیان عین ثواب است، اما بعضی وقت ها اشتباه میکنیم و دادن پول به برخی متکدیان زحمتکش از گناه هم گناهتر است.
این نوع گدایان در گوشهای آرام و بیصدا در انتظار لطف و کرم مردم خیر و نوع دوست لحظات را سپری میکنند. میدان … ساعت که مهم نیست، مهم هوا بود که خیلی پاک و داغ و زیبا بود! در ضلع جنوبی یک میدان آقایی به دیوار لم داده و در خنکای دیوار دستش را به نیت دریافت کمک به سمت مردم دراز کرده بود و ناامیدانه میگفت: «نمیتونم حرف بزنم» ایستادم و تعجبناک(!) به این بنده خدا که مدام همان جمله را تکرار میکرد نگاه کردم، آرام آرام نزدیکتر رفتم و گفتم: «ببخشید شما دارید حرف میزنید، پس چرا مدام تکرار میکنید که نمیتونید حرف بزنید»، جواب نداد، دوباره پرسیدم، بیفایده بود و فقط میگفت: «نمیتونم حرف بزنم» از گردن کج و لحن ادای کلمات توسط او دلم گرفت، با خودم گفتم بنده خدا زبانش بند آمده، اگر شوکی به او وارد کنم شاید گیر زبان او هم باز شود، از ته دل راضی به این کار نبودم، اما شیطان گولم زد و تصمیم گرفتیم (من و شیطان ملعون) کاری بکنیم شاید این گدای بینوا شفا پیدا کند. نزدیک شدم و گفتم: «میدانم دروغ میگویی، اما بابت هر کلمهای که بگویی هزار تومان میدهم» اما فایدهای نداشت و باز هم میگفت: «نمیتونم حرف بزنم»، گفتم: «… حرف بزن» گفت: «نمیتونم حرف بزنم» سرم را نزدیکتر بردم و به آرامی گفتم: «… حرف بزن»، زیر لب گفت: «خودتی» بعد با صدای بلند گفت: «نمیتونم حرف بزنم» گفتم: «دیدی یک کلمه اضافهتر گفتی اما اگر باز هم حرف نزنی …» این بار زیر لب گفت: «غلط کردی» و با صدای بلند گفت: «نمیتونم حرف بزنم»، از کار و کاسبی افتاده بود، اما زیر بار حرف زدن نمیرفت. با وسوسه شیطان آن قدر او را اذیت کردم که در نهایت پا شد، یقه من را گرفت و گفت: «نمیتونم حرف بزنم، اما مرتیکه…..». گیر زبانش باز شد، خدا را شکر شفا پیدا کرد!
گدایان شیکپوش و در راه مانده
قیمت کت و شلوار و پیراهن و کفش او شاید از حقوق یکماه من هم بیشتر بود. معمولا چنین آدمهای باکلاسی سراغ من نمیآیند، به همین دلیل تا گفت «سلام»، کلی تحویلش گرفتم، اما وقتی گفت: «شما جای پسر من هستید، اگر ممکن است ?? هزار تومان به بنده بدهید، به شهرستان که رسیدم پول را به حساب شما واریز خواهم کرد» دست و پایم شل شد، البته آن قدر متین و موقر و محترم به نظر میآمد که اگر از شما هم درخواست پول میکرد قطعا دست رد به سینه او نمیزدید. به جان خودم فقط نگاه کردن به سبیلهای از بناگوش دررفته و موهای دم اسبی شده و آن جلال و جبروت بیشتر از ?? هزارتومان میارزید، خلاصه شماره حساب و ?? هزار تومان پول بیزبان را گرفت و رفت. تا مدتی بعد، از طرف همکارانی که شاهد این حرکت دراماتیک و ابلهانه بودند مورد شماتت قرار میگرفتم، اما آن چنان محو تیپ و سبیل آن آقا شده بودم که تا دو ماه بعد از آن هم قاطعانه میگفتم پول را میفرستد، اما بعد از چند ماه که دوباره همان آقا را در حوالی پل میرداماد دیدم، خیالم از بابت پس دادن پول راحت شد. معلوم بود بنده خدا کارش در تهران گیر است و هنوز به شهرستان برنگشته است.
گدایان محافظدار
از دستهای پسرک پیدا بود که حداقل چند ماه است رنگ آب را به خود ندیدهاند، چند دقیقهای بود که شدیدا از سر وکول ما آویزان بود و برای نجات خودمان از پنجههای پرتوان او به آرامی هلش دادیم و به محض اینکه از پاهای من جدا شد، به سرعت از دسترس او خارج شدیم، اما چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که احساس کردیم ابری سیاه جلوی خورشید را گرفت، سرم را که بلند کردم، جل الخالق برادر بزرگتر مثل کوه جلوی من ایستاده بود و با محبت بسیار لپهای من را میکشید و میگفت: «چرا بچه مردم را میزنی» گفتم: «با من هستید» گفت: «پس چی که با توام، میخوای همچین بزنم تو سرت صدای…. بدی» مگه چه کار کردهام؟ با دست به پسرکی که آن طرفتر ایستاده بود، اشاره کرد و گفت: «چرا این بچه را زدی؟» گفتم: «همین گداهه» گفت: «گدا خودتی و….» گفتم: «با شما نسبتی دارند؟» گفت: «نه، فقط به خاطر ثوابش صبحها میآوریمشان و شبها جمع شان میکنیم میبریم، این ها (با دست به ??، ?? بچهای که الان همگی جمع شده بودند اشاره کرد) امانتند نباید خون از دماغ یکی از آن ها بیاید. در ضمن شما که دستتان به دهنتان میرسد باید به این بچههای معصوم کمک کنید» البته شما هم اگر آن هیکل نتراشیده را میدیدید قطعا تحت تاثیر منطق نهفته در کلام او مجاب به کمک کردن میشدید.
گدایان خزنده
این متکدیان مدام به شما یادآوری میکنند که چقدر خوب است شما پا دارید و راه میروید. هر شب در مسیر برگشت به منزل پیرزن رنجوری را میدیدم که برای گرفتن مبلغی ناچیز از خودروهای گذری به سختی در لابلای آن ها خود را روی زمین میکشید، دیدن این پیرزن تنها با آن وضعیت خیلی دردآور و متاثرکننده بود، همیشه نگران بودم که بر اثر بیتوجهی رانندهها اتفاق بدی برای او بیفتد، تا آن شب که صدایی بلند آمدن مامورها را خبر داد و پس از آن متکدیان عزیز از ? طرف خیابان شروع به دویدن کردند، بیچاره پیرزن بهتزده به اطراف نگاه میکرد، خواستم پیاده شوم و او را داخل خودرو بیاورم تا مامورها بروند، در همین فکر بودم که باز هم یکی نزدیک شدن مامورها را با صدایی بلند یادآوری کرد. نزدیک بود به خاطر مظلومیت پیرزن بینوا گریه کنم که یک باره معجزهای رخ داد. پیرزن بلند شد عمود در راستای افق ایستاد و شروع کرد به دویدن.
گدایان وارداتی
از چهره و نوع ادای کلمات توسط او به راحتی میشد فهمید که ایرانی نیست، به سمت من که آمد دستپاچه شدم و با خودم گفتم کاش یک مقدار انگلیسی بلد بودم تا آبروریزی نشود. نزدیکتر که شد گفت: «من مسلمان، تو مسلمان، من غریب، تو در وطن، پول بده برادر، جانم! «پول بده غذا خرید» با خودم گفتم، این هم از فلان کشور فهمیده که هیچ جای دنیا مثل ایران به این راحتی به همدیگر پول نمیدهند تا غذا خرید! گفتم: «ببخشید، کیف پول همراهم نیست» گفت: «ایرانی باشرف، ایرانی باغیرت» گفتم: «عرض کردم پول ندارم» ول کن نبود، باز هم گفت: «تو مرد بزرگی هست، تو درد مرا فهمید» خلاصه آن قدر گفت و گفت که به ناچار ??? تومان دادم و راهی شدم. چند قدمی که آمدم دیدم ای دل غافل کیفم نیست، سریع برگشتم، اما اثری از گدای وارداتی و اهل و عیالش نبود. دست از پا درازتر به محل کارم برگشتم و مدام زیر لب میگفتم: «تو غریب، من در وطن، تو سر من گذاشت کلاه، دمت گرم!»
گدایان گرسنه
از رستوران که خارج شدیم پسرکی تپل مثل گربه زل زده بود به چشمهای ما و وقتی مطمئن شد نگاه معصومانهاش در دل ما اثر کرده، جلو آمد و گفت: «عمو گشنمه، پونصد تومن بده غذا بخرم» گفتم عموجان این جا با پونصد تومان که غذا نمیدهند، گفت: «میرم تو میخرم» دلم به حالش سوخت گفتم با من بیا برایت پیتزا بخرم، اما باز هم اصرار داشت که ??? تومان را بگیرد و خودش خرید کند، فکر کردم خجالت میکشد. دستش را گرفتم و به سمت رستوران رفتیم که یک دفعه شروع کرد به گریه کردن و با صدای بلند گفت: «پیتزا نمیخوام، ??? تومانم را بده». دردسرتان ندهم در چشم بر هم زدنی ??، ?? نفر دور ما جمع شدند، تا به خودم آمدم پیرمرد محترمی با عصای خود آن چنان محکم به کمرم کوبید که در آن شب مهتابی چند بار رعد و برق را در آسمان دیدم، به سمت پیرمرد برگشتم و گفتم: «پدرجان چرا میزنید؟» گفت: «خجالت نمیکشی، پولش را بده». اگرچه بعد فهمیدیم که این کار هر شب آنهاست، ولی ضربه عصای آن پیرمرد به من آموخت که اگر روزی روزگاری کودکی به چشمان من زل زد و گفت: «عمو گشنمه» فقط بگویم، خدا صبرت دهد.
گدایان خانوادگی
محل استقرار سر چهارراهها، خیابانها و کوچههای فرعی، زمان حضور ساعتهای ابتدای شب، مواد لازم یک فروند زن (باردار یا مشابه باردار) یک بچه خسته با سر و صورت کثیف و در صورت امکان یک نوزاد نیمه بیهوش (اگر تمام بیهوش هم بود اشکال ندارد) در بغل پدر بینوا! مصدوم آماده است! شما جلوی هر کسی را بگیرید حداقل هزار تومان کاسبید!
گدایان نسخهدار
این دسته از گدایان اطراف بیمارستانها ، درمانگاهها و مطب پزشکان فعالیت دارند و معمولا دفترچه بیمه یا برگهای که پزشک محترم نام چند دارو را روی آن نوشته به همراه دارند. در هر صورت شما نمیتوانید دست خط پزشک را بخوانید تا به صحت یا سقم آن پی ببرید (یادش به خیر معلم کلاس دوم ابتدایی ما به بچههایی که دست خط بدی داشتند میگفت تو حتما دکتر میشوی) و شما به خاطر ثوابش بلادرنگ کمک میکنید. بیماری لاعلاج، وجه مشترک همه متکدیان نسخهدار است.
به تازگی تصاویری که گفته میشود مخفیانه از او گرفته شده، منتشر شده که نشان میدهد او ...
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
خرداد 1388
تیر 1388 مرداد 1388 شهریور 1388 مهر 1388 آبان 1388 آذر 1388 دی 1388 بهمن 1388 اسفند 1388 فروردین 1389 اردیبهشت 1389 خرداد 1389 تیر 1389 تیر 89 شهریور 89 مهر 89 آبان 89 آذر 89 دی 89 بهمن 89 اسفند 89 فروردین 90 اردیبهشت 90 خرداد 90 تیر 90 مرداد 90 شهریور 90 مهر 90 آذر 90 اسفند 90 فروردین 91 خرداد 91 تیر 91 شهریور 91 مهر 91 آذر 91 بهمن 91 اردیبهشت 92 اسفند 91 تیر 92 آبان 92 آذر 92 اسفند 92 لوگوی دوستان
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :54
بازدید دیروز :7 مجموع بازدیدها : 505253 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|